28/3/1393
این دو روز
سلام عروسکم اومدم برات بگم که دوباره شنبه رفتیم خونه عمو قرار بود جمعه بریم کله پاچه بخوریم ولی من حالم خوب نبود نرفتیم به جاش فرداش رفتیم چون سونیا گریه کرده و تو را میخواسته از عصر بودیم و اسه شام وناهار خیلی خوب بود و حسابی خوش گذروندیم و تو هم حسابی شیطونی کردی شب هم تا ساعت 2 اونجا بودیم .امروز هم که از عصر بعد از حمام و عصرونه خوردن تو و من رفتیم با کالسکه مغازه بابا ارش برای اولین بار با کالسکه رفتیم که بابا از دیدن من و تو سوپرایز شد بعدش رفتیم و گشت زدیم تو کل پاساژ و با رفیقهای قدیمی گپ زدیم و بعضی هم واسه اولین بار تو را دیدن و کلی واست ذوق کردن بعد از یک رب بود که جنا بالی باز طبق معمول خوابت گرفت و خداحافظ...
نویسنده :
مامان فریده
2:31
13 ماهه شدی
سلام عشقم با تاخیر 13 ماهگیت مبارککککککککککک ببخشید که دیر شد ولی با المه حرف اومدم . خوب جونم واست بگه که خیلی خواستنی و صد البته شیطون شدی. تو شدی همه عشق و سر گرمی ما روزی هزار بار خدا را شکر میکنم واسه داشتنت خدایا شکرت به خاطر عشق کوچولوی خونمون دیگه ماشالا یاد گرفتی و دستت را به همه جا میگیری و بلند میشی به میز و مبل و به من و بابا و حتی قدم بر میداری با کمک وسایل افرین مامانی اصلا دیگه دوست نداری بشینی .مدت ایستادنت به تنهایی هم خیلییییییی زیاد شده و حتی تنهایی وایمیسی و دست میزنی تا من بهت میگم افرین عاشق بابایی و بابا هم عاشق تو بد جور تا میره از خونه بیرون گریه را سر میدی باید یواشکی بره. عاشق اب خوردنی دیگه تو حمام همش گ...
نویسنده :
مامان فریده
22:42
حال این روزهای من
تبریک نیمه شعبان
میلاد خجسته حضرت مهدی منجی عالم بشریت بر همگان مبارک باد . یامهدی قسم به اسم پاکت خودت حافظ فرشته کوچولوی من باش به تو میسپارمش و خدای تو ...
نویسنده :
مامان فریده
14:03
18 خرداد تولد بابایی
روز 18 خرداد تولد بابایی بود با هم رفتیم کیک و شمع خریدیم و اومدیم خونه حمام کردیم و خونه را تمیز کردیم و شام پختم و منتظر بابایی و مهمونا بودیم تو هم خواب بعد از ظهرت را رفته بودی و حسابی سر حال بودی و کلی با سونی جونی شیطونی کردی و خوش گذروندی یادش به خیر پارسال 23 روزت بود به دنیا اومده بودی رفتیم با هم واسه بابا هدیه خریدیم و امسال دومین سالی بود که تو تو تولد بابایی حضور داشتی و با حضورت شیرینت چقدررررررررررررررر این لحظه ها شادتر و به یادموندنی تر شد خوب بریم سراغ عکسها قبل از اومدن بابایی عمو اینا اومدن و تو سونی دارین عمو پورنگ تماشا میکنین  ...
نویسنده :
مامان فریده
18:57
این 3 روز تعطیلی
سلام عشق قشنگم. روز 4 شنبه بابا صبح رفت مغازه و عصر دیگه تعطیل بودن عصر رفت دنبال کار ماشین و تعمیرگاه و این حرفها من و تو هم خواب بودیم که زن عمو زنگ زد گفت شب میخواد الویه درست کنه و من و تو وهم دعوت کرد که با بابا بریم خونشون اخه بابا میخواست واسه نصب ماهواره بابا حسین و عمو بره اول خودم اماده شدم و بعد هم به تو که از خواب بیدار شدی عصرونه دادم خوردی و واست لباس برداشتم و رفتیم خونه عمو و قرار شد شب اونجا بخوابیم چون کار بابا طول کشید و دیر اومدن شب را اونجا موندیم و تو سونبا از بس شیطونی کردین بعد از شام ساعت 12 شب بیهوش شدید از خواب من و زن عمو هم نشستیم به حرف زدن و خندیدن و یاد گذشته بابا و عمو اومدن شام ...
نویسنده :
مامان فریده
21:03
دیروز13/3/1393
سلام عروسک قشنگ من میخوام از دیروز واست بنویسم که صبح ساعت 10 بیدار شدیم با هم و واست صبحانه فرنی با مغز گردو درست کردم و خوردی و بعدش هم بهت زرد الو له شده دادم خوردی و مشغول روروعک سواری بودی و میخوردی منم صبحانه سر پایی خوردم و به کارام میرسیدم .تا اینجا طبق روزهای همیشه گذشت ناهار پختم و خونه را مرتب کرزدم و بعد هم یه گشتی تو اینرنت زدم تا که شما دیگه خوابت گرفت و از ساعت 1 تا 3 خوابیدی و بعد که بیدار شدی بابا اومد ما هم ناهار خوردیم و تو هم سر حال با بابایی بازی میکردی که تا بابا اومد چرت بزنه منم پیش خودم فکر کردم واااااای دوباره بابا بره ما تا شب تنهاییم تو خونه و حوصلمون سر میره مخصوصا تو که از تنهایی بازی ...
نویسنده :
مامان فریده
16:57
عکس از اوایی
دیروز میخواستیم بریم حمام لباست را در اوردم یه دفعه هوس کردم ازت عکس بگیرم تا رفتم دوربین را بیارم و بیام اومدم با این صحنه مواجه شدم داری انگشت پات را میخوری اخه مامان این چه کاریه میکنی نمیدونم چه مز ه ای بهت میدی ولی تا منو میبینی بهت میگم اوا نکن ول میکنی و میزنی زیر خنده ای بلا پا را بی خیال شدی رفتی سراغ لباست ...
نویسنده :
مامان فریده
13:05